دلم این روزا خیلی برات تنگ شده برای حرف زدن با تو دلم برای دستای مهربونت، نگاه عاشقونت برای شونه های گرمت تنگ شده

کجایی ؟ می دونم همین نزدیک یهایی صدامو می شنوی نگام می کنی اما من ازت دورم احساست نمی کنم . دلم برای بوی خوشت تنگ شده دیگه دیدن بعضی چیزا تو ره به یادم نمیاره . تنهاتر از گذشته ام قرارمون یادت نرفته میدونم تو خوبی ممکن نیست فراموشم کنی

اما من قرارمون یادم رفته زدم زیرش کارهای زیادی انجام دادم که نمی تونم بهت بگم دلم میخاد داد بزنم کجایی به دادم برس من از تنهایی می ترسم . اینجا هواش بده حالم گرفته ، نفسم بالا نمیاد خیلی بهت نیاز دارم

قرار نبود تنهام بزاری گفتی پیشت می مونم . دلم میخاد مثل قدیما سرمو بزارم روشونه های لطیفت بوی بخشندگی و صدای بال یاکریم رو از آغوشت حس کنم ازتمام غصه هام برات بگم تو هم فقط گوش کنی و آروم آروم دلداریم بدی

با اینکه خوب می دونی عهدم رو با تو شکوندم از پیشت رفتم دل به غریبه ها بستم خیلی جاها صداتو که منو به سمت خودت می خوندی رو شنیدم ولی بی توجه رد شدم . بهت بی اعتنایی کردم . اما بازم پذیرفتی و آاغوشت رو برام باز کردی

حالا مثل قدیما محتاج نگاه نافذ ت و آغوش مهربونت هستم

بیام خونت قبولم می کنی در رو به روم باز میکنی اصلا تو خوتت راهم می دی . میخام بیام با یه سبد پراز خواسته اجابت نشده با بقچه ای پیچیده از گناه می دونم منو می پذیری می دونم اجابتم می کنی .

خدا خیلی دلم برات تنگ شده